آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

آیدا زندگی ما

یکی از این شب ها

1392/7/6 11:18
نویسنده : مامان ندا
421 بازدید
اشتراک گذاری

 

.: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 5 روز و 18 ساعت و 38 دقیقه و 31 ثانیه سن دارد :.

 

 

 هفته پیش دکتر آیدا براش آزمایش نوشته بود که ببینیم چرا وزن نمی گیره. البته خود دکتر که معاینه کرد گفت که همه چی خوبه و نسبت به وزن تولدش خوبه و سیر تکاملیش هم مشکلی نداره اما به اصرار من که غذا نمی خوره و وزنش نسبت به هم سن های خودش کمه، آزمایش رو نوشت. پنج شنبه گذشته آزمایش خونش رو دادیم و تست ادرار و مدفوع موند (هزینه آزمایش شد 133 هزار تومن). آزمایش مدفوع هم که کار سختی نبود. اما امان از آزمایش ادرارکلافه. از این کیسه ها تا براش میچسبوندم با گریه خونه رو می گذاشت روی سرش که: «مامان بردار، جیش کردم» (که البته الکی می گفت). توی دستشویی هم که تا اون ظرف رو می دید کولی بازی درمی آورد و توش جیش نمی کرد. تا ظرف رو می بردم کنار جیش می کرد. خلاصه دیروز بعد از 3 ساعت تلاش مستمر با کثیف شدن روتختی و پتو تونستم ازش آزمایش بگیرم. جوابش دوشنبه حاضر میشه.

 

 

راستی چندتا چیز جدید که یاد گرفته:

تازگیها هر کی بغلش میکنه و آیدا دوست نداره و میخواد رو زمین باشه، میگه: «بذار زمین، جیش کردم»!

هر وقت هم پوشکش کثیف میشه میاد میگه:«مامان عوضش کن، اَه، اَهه.»

هرچی هم که میخواد میگه «مامان گناه دارم».،بعد هم «بغلش کن».

با تلفن هم که هر روز کاملتر صحبت میکنه و کافیه تلفن زنگ بخوره، هیچ کس جرات نداره گوشی رو برداره. آیدا باید جواب بده:«الو، سلام خوبی، سلامتی» بعد هم یه چیزایی یواش زمزمه میکنه و آخر سر هم «سلام برسون، خدافظ. تموم شد.» بعد هم که ما میخواهیم گوشی رو بگیریم میگه تموم شد، رفت و محکم گوشی رو میذاره.

 

 

چند شب پیش با آیدا رفتیم پارک نزدیک فروشگاه شهروند. نمیدونم چرا از سرسره می ترسید. فقط دوست داشت از پله هاش بالا بره. اما از سُر خوردن می ترسید. البته این ترس تا دیروز بود که رفتیم یه پارک دیگه که خلوت بود و خودش راحت میرفت بالا و لیز می خورد . تازه نی نی ها رو هم دعوت می کرد یا راهنماییشون می کرد. به یه پسربچه ده ساله که دمپایی هاشو درآورده بود و از پایین سرسره می دوید و می رفت بالا می گفت:« نی نی! دمتایی بپوش. کثیفهتعجب!».

اینم عکسهای پارک اون شب:

پارک

 

پارک

 

پارک

 

پارک

 

پارک

 

پارک

 

پارک

 

اینجا هم آخر شب که داشتیم برمی گشتیم، رفته بود جلوی در شهروند که بسته بود و ماشینها رو که دید به زور می خواست در رو باز کنه و سوار ماشینها بشه. آخر سر هم که دید باز نمیشه شروع کرد به گریه کردن.

 

پارک

 

پارک

 

پارک

 

پارک


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ترنم
6 مهر 92 7:58
خسته نباشي ندا جون! چه عجب وبلاگ گل دخترمونو آپ كردي تا عكساي خوشكلش را ببينم