باز هم بیماری
.: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 29 روز و 23 ساعت و 9 دقیقه و 34 ثانیه سن دارد :.
آیدای مامان از شنبه،بیستم مهر مریض شده. اولش با آبریزش بینی شروع شد و یه کم بی حالی. من هم گفتم لابد یه سرماخوردگی ساده س.تا سه شنبه صبح که میخواستم ببرمش خونه مامان زینت و برم سر کار دیدم یه خورده تب داره. تو اداره مامان زنگ زد و گفت تب داره و میگه چشمم درد میکنه و بهش قطره استامینوفن داده.
سه شنبه زودتر رفتم خونه و بردمش دکتر (دکتر خودش نبود). دکتر هم ایبوپروفن و شیاف و شربت پزودوافدرین داد. که تا روز پنجشنبه هرچی پروفن خورد و شیاف براش استفاده می کردم تبش میومد پایین ولی دوباره تب می کرد.
پنج شنبه بردمش دکتر خودش و گفت گلوش چرک کرده و سفیکسیم و متوکلوپرامید و دو تا سرم و آمپول آمپی سیلین برای توی سرم نوشت و گفت پزودوافدرین را نباید برای بچه می نوشت. یادم که میفته چه جوری سرم براش زدند، اشک جمع میشه توی چشمام. نفس مامان انقدر گریه کرد و جیغ کشید. به خانم پرستار هم مدام میگفت «ببخشید»(اینو که می گفت دلم می خواست سرم و متعلقاتش رو از دستش بکنم و با پرستاره دعوا کنم و بچه مو بردارم و برم خونه). بهش میگفتم مامان دیگه تموم شد. آیدا هم با گریه تکرار می کرد:«تموم شد، بسه». بالاخره باباش بغلش کرد و نازش کرد و همونطوری سرم به دست تو بغل بابا خوابش برد. از درمانگاه که اومدیم گفتم اون یکی سرم رو دیگه براش نمی زنم، احساس میکنم خیلی تو روحیه بچه م تاثیر گذاشته.
دو نوبت که بهش دارو دادم تبش اومد پایین و بهتر شده بود که جمعه بعدازظهر بابایی گفت بریم نمایشگاه گل و گیاه که حال و هوای آیدا هم عوض بشه که بهتر بود نمی رفتیم. چون روز آخر بود خیلی شلوغ بود. پارکینگش هم که پر بود و باید میرفتیم دورتر پارک می کردم و خیلی پیاده روی داشت.
خلاصه تعطیلاتمون به این شکل گذشت، تا شنبه صبح که میخواستم برم سر کار دیدم روی بدنش دونه های قرمز زده. مامانم تا دید گفت شبیه سرخکه. منم گفتم شاید حساسیت به دارو یا رزولا باشه. این شد که شنبه هم زودتر رفتم خونه و دیدم تمام صورت و شکم و پشتش پر شده. دوباره بردمش دکتر خودش. دکتر هم سریع آزمایش خون اورژانسی نوشت(بگذریم که موقع آزمایش هم نفس مامان چقدر اذیت شد و گریه کرد. جواب آزمایش رو که دید گفت ویروسیه و خطرناک هم نیست. احتیاج به دارو نداره، خودش خوب میشه. دیروز هم مرخصی گرفتم(با این وضعیت اخراجم نکنند شانس آوردم) و پیشش موندم و الان هم که دارم اینها رو می نویسم خدا رو شکر بهتره و دونه ها هم رفتند و فقط یه خورده روی صورتش و رانهاش مونده. فقط با این تفاسیر نمی دونم دکترها چرا تشخیص درست و حسابی نمیدن و اون داروهایی که بهش دادم آیا لازم بوده یا نه.
فقط دیشب که دیدم آیدا دوباره داره شیطونی و خرابکاری میکنه، خدا رو شکر کردم.(خدا میدونه تو این چند روز چه حالی داشتم وقتی چشمهای بی حال آیدا رو می دیدم.)