اتفاقات چند هفته ی اخیر
آیدا تا این لحظه ، 2 سال و 9 ماه و 13 روز سن دارد
سلام عزیزم، قُبونت برم (همونجوری که خودت به عروسکهات میگی)، دختر نازم.
- اول از عکس سه در چهاری بگم که برای اولین بار توی زندگیت روی یک سندی که مربوط به تو هست الصاق شد. (اولین عکس سه در چهار را بابایی در سن 2 سال و نه ماهگی برای دفترچه بیمه درست کرد )
- هفته ی پیش بابایی یه گوشی تاشو از یکی از دوستهاش گرفته بود (از این نسل اولی ها) که فقط باهاش میشه شماره گرفت و تنها یک بازی داره و هیچ وسیله رابطی هم برای انتقال اطلاعات نداره، تو که گوشی رو دیدی گفتی: «بابایی برای من خریدی؟» بابا هم گوشی رو داد به تو و برات شماره خاله ها و عمه ها را گرفت تا باهاشون صحبت کنی، به هر کدوم که زنگ میزدی آخرش میگفتی:« این گوشیِ جدیدمه، اگه دلت تنگ شد به من زنگ بزن، یا اگه دلت خواست به من زنگ بزن.» آخر شب هم اومدی پیش من و گفتی:«مامان آهنگِ حسنی رو برام بریز تو گوشیم». دایی علیرضا هم ازت پرسید:«آیدا شماره آقاجونُ داری؟» تو هم گفتی:« نه علی جان به قرآن ندارم!»
- دیشب هم رفته بودیم عروسیِ دوستِ بابا، که دست آورد فکریِ تو از عروسی این بود:
«من میخوام عروس بشم، بابا محمود دامادم بشه، لباس عروس بپوشم، بابا محمود دستِ منو بگیره بالای سرم بچرخونه که من برقصم بعد روی سرم پول بریزه»
(وقتی رسیدیم خونه لباس عروست رو که کوچیک هم شده بود برات پوشوندم و شروع کردی به رقصیدن و بابا هم روی سرت پول ریخت، احساس کردم تو اون لحظه، هیچی نمی تونست تو رو انقدر خوشحال کنه، از برق چشمهات کاملاً معلوم بود)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی