آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

آیدا زندگی ما

کاخ نیاوران

1392/4/18 11:17
نویسنده : مامان ندا
1,059 بازدید
اشتراک گذاری

اول از واکسن هجده ماهگی آیدا بگم که اونجوری که فکر میکردم اذیتش نکرد. آخه خیلی از مامانها تو وبلاگهاشون نوشته بودند که خیلی درد داره و بچه تب شدید و استفراغ  داره و ... .شاید هم به خود بچه ها بستگی داره.آیدا یک روز تب کرد و یه مقدار دستش درد میکرد و بی حال بود که خدا رو شکر زود خوب شد.

 

حالا از پنجشنبه بگم. برای یک کار بانکی باید می رفتیم سمتِ مینی سیتی. بعد از اینکه کارمون انجام شد، من به بابا گفتم حالا که تا اینجا اومدیم، آیدا رو ببریم کاخ نیاوران. اول رفتیم پارک نیاوران که آیدا یک کمی بازی کنه ولی انقدر وسایل آفتاب خورده بود و داغ بود که آیدا نمی تونست سوار بشه. گفتیم حالا که قراره نیست از وسایل استفاده کنه پس میریم تو همون محوطه کاخ که خیلی هم قشنگتر از پارکه بازی میکنه.زبان

 

کاخ

 

کاخ

 

آیدا حسابی توی محوطه دوید و چون خطر و مانعی هم نبود تا می تونست با پیشی ها و جوجوها و آب بازی کرد و خوشش اومده بود. البته چون یک جا بند نمی شد نتونستم زیاد ازش عکس بگیرم. ولی بابا فیلم زیاد گرفته که حالا سر فرصت باید ببینم میتونم از تو فیلم عکس دربیارم، اگر شد اینجا می گذارم.

 

کاخ

 

کاخ

 

کاخ

 

کاخ

 

کاخ

 

کاخ

 

کاخ

 

پله ها چون نرده نداره، به سبک نوزادی میره بالاچشمک

 

کاخ

 

بالای پله ها هم که لجبازی و دستش رو نمیده به ما.

 

کاخ

 

تو محوطه هم از دور کافی شاپ رو دید و داد زد بستنی. البته منظورش از بستنی بیشتر اونهاییه که چوب دارند. بستنی های توی ظرف رو قبول نداره. برای همین هم ما غذا سفارش دادیم.

 

کافی شاپ

 

تف کردن رو هم تازه یاد گرفته و همه جا تف می کنه.عصبانی

 

کافی شاپ

 

اون آقاهه که لباس چهارخونه قرمز پوشیده، گارسونه. یه خورده که تحویلش گرفت، تا می رفت و میومد صدا می کرد: آگا، بشی (آقا بشین).موقع رفتن هم باید دونه دونه با همه شون بای بای می کرد.

 

کافی شاپ

 

کافی شاپ

 

کافی شاپ

 

کافی شاپ

 

اینجا هم یه پیشی اومد و از جلوی ما رد شد. آیدا هم با چشم داره دنبالش میکنه (جدیداً از پیشی می ترسه و جلو نِمیره)

 

 گربه

 

خدا رو شکر اونجا خیلی خوب غذا خورد و ماتعجب  لبخند بغل

 

کافی شاپ

 

یه کلید برق داخل کاخ پیدا کرده بود و انگشتش رو گذاشته بود روش و هی خاموش، روشن، خاموش، روشن... . خوب بود که برقش قطع بود. وگرنه ما باز جلوی اون متصدی ها. خجالت (آخه از بس به همه چیز دست زده بود، همه ی اون خانومها و آقاهایی که اونجا مسئول بودند هر کدوم حداقل یکبار رو بهمون تذکر داده بودند)

کلید

 

کلید

 

می خواست مطمئن بشه که کپسول پُرِ تا نه ؟ (بازم اگه متصدیها می دیدندخجالت)

به درِ کمد هم گیر داده بود و می گفت: کلید!

 

کپسول

 

کاخ

 

کاخ

 

یه جایی هم توی سالن باز هم به حرفم گوش نکرد و دوید و رفت به سمت یکی از اتاقها که جلوش شیشه بود و ندید و محکم خورد توی شیشه و خیلی گریه کرد. هر کاری می کردم ساکت نمی شد تا اینکه اون آقا مسئوله اومد و با دستش چند تا زد به شیشه و گفت چرا دختر ما رو زدی؟ بعد هم به آیدا گفت دعواش کردم. هرچند می دونم از لحاظ روانشناسی درست نیست ولی خوب اون لحظه خوب بود و آیدا ساکت شد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

بابایی
14 تیر 92 13:22
سلام دخترتون خیلی نازه .خدا حفظ ش کنه ... به وب ما هم سر بزنید
مامان ترنم
15 تیر 92 7:52
هميشه به تفريح و شادي
مامان ایناز.ندا
16 تیر 92 10:41
عزیز دلم چه خوشتیپ و بلا شده.خدا حفظش کنه


ممنون عزیزم
مامان آلما
18 تیر 92 10:29
آیلین
16 مرداد 92 16:00
سلام خوشگلم ایشاالله همیشه به خوشی باشه به آیلینم سر بزن شیطون