آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

آیدا زندگی ما

باغ پرندگان

1392/4/18 12:09
نویسنده : مامان ندا
901 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز (دوشنبه) روی سایت عکسهایی از باغ پرندگان دیدم که خیلی خوشگل بود. به بابایی زنگ زدم و گفتم که آیدا و مامان زینت رو با خودش بیاره محل کار من تا از اینجا بریم باغ پرندگان، چون تو سایت نوشته بود که تا ساعت 6 عصر بیشتر باز نیست (البته اونجا که رفتیم و پرسیدیم گفتند تا ساعت 8 بازه). مامان زینت روزه بود و نیومد ماچولی آیدا رو آماده کرده بود و با وسایلش سپرده بود به بابا.

 

اول بگم که اصلا زمان خوبی نرفتیم چون هوا خیلی گرم بود و آفتاب شدید.اوه

اگر می دونستیم تا ساعت 8 بازه دیرتر حرکت می کردیم.

 

باغ پرندگان تو اتوبان بابایی، خیابون کوهستان بود. یه کمی جلوتر از ورودی پارک جنگلی لویزان. ساعت حدود 4 بود که رسیدیم اونجا. باید ماشین رو بیرون باغ پارک می کردیم و می رفتیم بالا. البته اونجا ماشین رایگان بود که بازدید کننده ها را تا در اصلی باغ می برد.

ورودی باغ هم 4 تومن بود. در اصلی که رسیدیم و آیدا از بغل بابا اومد پایین، اولین چیزی که توجهش را جلب کرد یه حوض کوچک بود که توش فواره داشت. زمین هم سنگفرش نداشت و با سنگریزه پر شده بود،دومین چیزی که توجه آیدا رو جلب کرد. می نشست روی زمین و سنگها رو جمع می‌کرد و از یه گوشه می برد می ریخت یه گوشه دیگه. بعد هم می گفت داغ. ولی دوباره می رفت سنگ برمی داشت.(خوب مامان جان اگر داغه دست نزن دیگهخنده).

 

باغ

 

(اگر می بینید موهاش نامرتبه، به خاطر گرمای هوا بابا مرتب صورت آیدا رو می شست و دستی هم تو موهاش می کشید و موهاشو خیس می کرد تا گرمش نشهزبان. گیره موهاش رو هم فکر کنم انداخته جلوی جوجوهاتعجب)

جلوی در هم یه آقای نگهبان بود که یه مرغ مینا گرفته بود تو دستش و غذا می گذاشت روی زبون خودش و مینا هم از روی زبون آقاهه غذا می خورد. چند دقیقه ای هم آیدا مبهوت اونها شده بود.خیال باطلتعجب

از راه رفتن روی اون سنگریزه ها هم خوشش میومد. جاهایی که پله زیاد داشت بابا بغلش می کرد و تا به محیط هموار می رسیدیم می گفت: "زمین". یعنی بابا منو بذار زمین.هر قسمتی که می رفتیم مبهوت پرنده ها می شد و چشماش برق می زد و انگار که کشف مهمی کرده باشه، مدام تکرار می کرد جوجو، جوجو، و با انگشتش هم جوجوها رو به ما نشون می داد. ما که حرکت می کردیم و می رفتیم جلوتر آیدا سر جای قبلی می موند و انگار وظیفه داشت به بقیه هم جوجوها رو نشون بده. انگار اصلا مهم نبود که من و بابا هستیم یا نیستیم.

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

توی محوطه هم کبک ها آزاد بودند و برای خودشون قدم می زدند. آیدا هم دنبالشون راه می افتاد.

فضای باغ خیلی قشنگ بود و تقریبا پرنده های زیادی هم داشت. از مرغ و خروس و کبوتر بگیر تا اردک و غاز و قوی سفید و سیاه و شترمرغ و بوقلمون و پلیکان و فلامینگو و طاووس و کاسکو و طوطی و طاووس و عقاب و ... .

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

چند بار هم تو مسیر که داشت می دوید خورد زمین و یه خورده سر زانوش خراشیده شد ولی برای اینکه ما بغلش نکنیم و کلا هر کاری می خواد بکنه اصلا به روی خودش نیاورد و دوباره بلند شد و به کنجکاویهاش ادامه داداز خود راضی

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

باغ

 

خلاصه که خیلی خوش گذشت و فقط گرما یه خورده اذیت کرد. خونه که رسیدیم از بس پیاده روی کرده بودیم، هر سه تایی خوابمون بردخواب. برای شام هم آیدا و بابا رفتند و پیتزا خریدند و آیدا هم طبق معمول فقط ذرتها و یه خورده فیله مرغ کبابی توی سالاد رو جدا کرد خورد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان حسین جون
18 تیر 92 11:38
سلام دوستان گلم حسین جون وپسرخاله ش محمدیزدان جون درمسابقه جشنواره تابستانی نی نی وبلاگ شرکت کرده دوستان عزیزم اگه می تونید باارسال یک اس ام اس باقیدکد202 203 به شماره 20008080200بهشون رای بدین لطفا کدها رو همینجور که نوشتم بنویسین بدون خط فاصله یا هر علامت دیگه ای از لطف شما سپاسگذارم
مامان ایناز
18 تیر 92 12:58
ابپیدای خوش تیپ ما باز رفت ددری خوش باششی خاه به ما هم سر بزنید
مامان ترنم
19 تیر 92 12:56
آيداي عزيزم، ان شاء الله هميشه به تفريح و شادي باشي