باغ پرندگان
دیروز (دوشنبه) روی سایت عکسهایی از باغ پرندگان دیدم که خیلی خوشگل بود. به بابایی زنگ زدم و گفتم که آیدا و مامان زینت رو با خودش بیاره محل کار من تا از اینجا بریم باغ پرندگان، چون تو سایت نوشته بود که تا ساعت 6 عصر بیشتر باز نیست (البته اونجا که رفتیم و پرسیدیم گفتند تا ساعت 8 بازه). مامان زینت روزه بود و نیومد ولی آیدا رو آماده کرده بود و با وسایلش سپرده بود به بابا.
اول بگم که اصلا زمان خوبی نرفتیم چون هوا خیلی گرم بود و آفتاب شدید.
اگر می دونستیم تا ساعت 8 بازه دیرتر حرکت می کردیم.
باغ پرندگان تو اتوبان بابایی، خیابون کوهستان بود. یه کمی جلوتر از ورودی پارک جنگلی لویزان. ساعت حدود 4 بود که رسیدیم اونجا. باید ماشین رو بیرون باغ پارک می کردیم و می رفتیم بالا. البته اونجا ماشین رایگان بود که بازدید کننده ها را تا در اصلی باغ می برد.
ورودی باغ هم 4 تومن بود. در اصلی که رسیدیم و آیدا از بغل بابا اومد پایین، اولین چیزی که توجهش را جلب کرد یه حوض کوچک بود که توش فواره داشت. زمین هم سنگفرش نداشت و با سنگریزه پر شده بود،دومین چیزی که توجه آیدا رو جلب کرد. می نشست روی زمین و سنگها رو جمع میکرد و از یه گوشه می برد می ریخت یه گوشه دیگه. بعد هم می گفت داغ. ولی دوباره می رفت سنگ برمی داشت.(خوب مامان جان اگر داغه دست نزن دیگه).
(اگر می بینید موهاش نامرتبه، به خاطر گرمای هوا بابا مرتب صورت آیدا رو می شست و دستی هم تو موهاش می کشید و موهاشو خیس می کرد تا گرمش نشه. گیره موهاش رو هم فکر کنم انداخته جلوی جوجوها)
جلوی در هم یه آقای نگهبان بود که یه مرغ مینا گرفته بود تو دستش و غذا می گذاشت روی زبون خودش و مینا هم از روی زبون آقاهه غذا می خورد. چند دقیقه ای هم آیدا مبهوت اونها شده بود.
از راه رفتن روی اون سنگریزه ها هم خوشش میومد. جاهایی که پله زیاد داشت بابا بغلش می کرد و تا به محیط هموار می رسیدیم می گفت: "زمین". یعنی بابا منو بذار زمین.هر قسمتی که می رفتیم مبهوت پرنده ها می شد و چشماش برق می زد و انگار که کشف مهمی کرده باشه، مدام تکرار می کرد جوجو، جوجو، و با انگشتش هم جوجوها رو به ما نشون می داد. ما که حرکت می کردیم و می رفتیم جلوتر آیدا سر جای قبلی می موند و انگار وظیفه داشت به بقیه هم جوجوها رو نشون بده. انگار اصلا مهم نبود که من و بابا هستیم یا نیستیم.
توی محوطه هم کبک ها آزاد بودند و برای خودشون قدم می زدند. آیدا هم دنبالشون راه می افتاد.
فضای باغ خیلی قشنگ بود و تقریبا پرنده های زیادی هم داشت. از مرغ و خروس و کبوتر بگیر تا اردک و غاز و قوی سفید و سیاه و شترمرغ و بوقلمون و پلیکان و فلامینگو و طاووس و کاسکو و طوطی و طاووس و عقاب و ... .
چند بار هم تو مسیر که داشت می دوید خورد زمین و یه خورده سر زانوش خراشیده شد ولی برای اینکه ما بغلش نکنیم و کلا هر کاری می خواد بکنه اصلا به روی خودش نیاورد و دوباره بلند شد و به کنجکاویهاش ادامه داد
خلاصه که خیلی خوش گذشت و فقط گرما یه خورده اذیت کرد. خونه که رسیدیم از بس پیاده روی کرده بودیم، هر سه تایی خوابمون برد. برای شام هم آیدا و بابا رفتند و پیتزا خریدند و آیدا هم طبق معمول فقط ذرتها و یه خورده فیله مرغ کبابی توی سالاد رو جدا کرد خورد.