آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

آیدا زندگی ما

سایه ای بود و پناهی بود و نیست...

1392/6/12 12:57
نویسنده : مامان ندا
413 بازدید
اشتراک گذاری

 

آیدای نازنینم؛

 امروز می خواهم برایت از دستان پرمهری بگویم که از زندگی کوتاه شده،

 از چشمان منتظر و مشتاقی که برای همیشه بسته شده،

 از طنین صدای مهربانی که دیگر در گوشم نمی پیچد،

 از نوازش دستهایی که دیگر گرمایش را حس نخواهم کرد،

 از قدم هایی که دیگر حتی آرام و آهسته هم برداشته نمی شود،

 از بوسه هایی که هنگام سلام و خداحافظی دیگر بر پیشانیم نقش نمی بندد،

 از لبخندهای شیرینی که خاطره شد و فقط در عکسها خواهی دید.

 

 از پدربزرگم برایت می‌گویم.

 از مردی که روزی از صفحه ی کودکی ام نبوده که نامش در آن نباشد.

 از اشکهایی که برای تحصیلم، برای موفقیتهایم، برای ازدواجم، برای تولد تو به شوق ریخت.

 از دعاهایی که برایم ‌کرد و اطمینان دارم از استجابتش.  

 

 دخترم از پدربزرگم برایت خواهم گفت ...

 

  از خاطرِ دلها نرود یاد تو هرگز

ششم شهریور هزار و سیصد و نود و دو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ندا
18 شهریور 92 10:23
روحش شاد عزیزم