آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آیدا زندگی ما

عزیز من، گل من، تولدت مبارک

گل مامان بالاخره ٢٨ دی برات جشن تولد گرفتم . خیلی برای تولدت برنامه‌ریزی کردم، دانلود کردم، پرینت گرفتم، شکل درست کردم و ... ولی یه سری از تزئینات رو نتونستم استفاده کنم، چون جشن خانوادگی بود و باید شام هم درست می کردم، این شد که وقت کم آوردم. ولی همه رو برات نگه میدارم تا وقتی که بزرگ شدی ببینی مامانت چه هنرمندیه روز ٢٨ دی مرخصی گرفتم و از ٩ صبح با خاله فاطمه و دایی علیرضا و بابا کارهامون رو شروع کردیم. البته یه مقدار از کم آوردن وقت هم به این دلیل بود که بابا یه خورده تنبلی کرد و همون روز رفت خریدها رو انجام داد.  اگر خاله فاطمه و دایی علیرضا نبودند خیلی از کارها می‌موند.یعنی ما دقیقا تا یک ربع مونده به اومدن مهم...
7 بهمن 1392

نمایشگاه بازی و سرگرمی

باز هم ما رفتیم نمایشگاه (بازی و سرگرمی بوستان گفتگو) و باز هم به خودم گفتم دفعه بعد نمیایم، از بس شلوغ بود و در ضمن چیز خاصی هم نداشت. فقط تزیین بادکنکها خیلی توجه آیدا رو جلب کرد. از این آدمها هم که رفته بودند تو لباس عروسک ترسید و گریه کرد و همه ش پشت سرش رو نگاه می کرد ببینه دنبالش میان یا نه.             این کلاه رو هم زن دایی لیلا زحمت کشیده و براش بافته. زن دایی دستت درد نکنه   پنج شنبه هم رفتیم خونه خاله محبوبه و عمو سیامک تا یه مقدار دیگه از وسایلشون رو بچینیم.         ...
20 دی 1392

تولدت مبارک

  چه انتظار قشنگیست بلندترین شب سال را به انتظار آمدن قشنگ ترین فرشته ی روی زمین نشستن   گل قشنگم تولدت مبارک   انشاء الله 29 دی برات تولد می گیرم ...
1 دی 1392

محرم 1392

.: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 18 روز و 22 ساعت و 36 دقیقه و 24 ثانیه سن دارد :. گلِ مامان، این روزها در تدارک نذری روز تاسوعا هستیم، اون موقع که شما تو دل مامان بودی، دکتر به مامان استراحت مطلق داده بوده، ولی من و بابا از قبلش برنامه ریزی کرده بودیم که بریم مشهد. بدون اینکه به دکترم اطلاع بدم رفتیم مشهد و اونجا حالم بد شد و بابا زنگ زد به خانم دکتر (سهرابوند)، دکتر هم یه سری دستورات داد و گفت که فقط باید استراحت کنم و از نسخه قبلی دوباره دارو بگیرم (بگذریم که چقدر دردسر داشتیم تو مشهد برای تزریق یک آمپول) و از جام بلند نشم. اما من بازهم گوش نکردم و گفتم تا اینجا اومدم یعنی زیارت نَرَم؟ بعدش هم خرید نَرَم؟ خلاصه کلی...
19 آبان 1392

دومین تلاش برای از شیر گرفتن

الان 3 رزوه که با آیدا داریم تلاش می کنیم که شیر نخوره. خیلی سخته ولی دختر نازم داره همکاری میکنه بجز شبها که همه ش غر میزنه:«مامان نخواب، بلند شو». من هم باید حتما بغلش کنم و راه ببرمش تا بخوابه. آخه قبلا با شیر خوردن خوابش می برد. شیرین زبونی ها آیدا، بیا چای بخور. آیدا: « نمی خورم. من روزی ام (روزه ام)!!!!!!» اولین روز تلاش برای از شیر گرفتن. آیدا: «بیچاره مامان، ممه اوف شده، اَه اَه شده.»   این هم چند تا عکس از کوچولوییهای آیدا:       این هم مربوط به محرم پارساله:   ...
18 آبان 1392

وقتی مادر میشی ...

  این مطلب قشنگُ تو وبلاگ ترنم گلی (  http://taranom2010.niniweblog.com ) دیدم و چون «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند»، خیلی خوشم اومد و با اجازه مامان شادی عزیز اینجا می گذارم تا هم خودم قدر مامانم رو بیشتر بدونم، هم آیدا وقتی که بزرگ شد، بدونه چه جوری بزرگ شده. وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… ميشي فرشته نجات! فرشته نگهبان! خیلی راحت بی خوابی رو تحمل میکنی و کوچولوی نازنینت رو راه میبری تا دل درد یادش بره و خوابش ببره و همون طور تو بغلت نگه میداری تا مبادا بیدار بشه، شبي 3 الي 4 بار بيدار مي شي تا مبادا پتو از روي نازدونه ات كنار رفته باشه    اگ...
8 آبان 1392

شیرین تر از عسل

  .: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 4 روز و 9 ساعت و 10 دقیقه و 45 ثانیه سن دارد :. مامان زینت سبزی داده بود که بیارم خونه، خونه که رسیدیم تا وسایلم رو گذاشتم روی میز، آیدا گفت: «سبزی بذار یخچال، خنک شه.» خاله محبوبه تا آیدا رو میبینه میگه:«سلام گل قشنگم.» دیروز جلوی آینه داشتم آرایش میکردم، آیدا از تو اتاق اومد به من گفت: «سلام گل قشنگم» !!!!!! اگر مرتب بهش تذکر بدیم که این کارو بکن، اون کارو نکن و آیدا هم خوشش نیاد، میگه: «ساکت، اِ (کشدار) » کتاب شعرِ (بابا تو بهترینی) رو خیلی دوست داره و شعرهاش رو حفظ شده. دیروز دیدم برای خودش دراز کشیده و داره زمزمه میکن...
5 آبان 1392