آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آیدا زندگی ما

باز هم بیماری

.: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 29 روز و 23 ساعت و 9 دقیقه و 34 ثانیه سن دارد :. آیدای مامان از شنبه،بیستم مهر مریض شده. اولش با آبریزش بینی شروع شد و یه کم بی حالی. من هم گفتم لابد یه سرماخوردگی ساده س.تا سه شنبه صبح که میخواستم ببرمش خونه مامان زینت و برم سر کار دیدم یه خورده تب داره. تو اداره مامان زنگ زد و گفت تب داره و میگه چشمم درد میکنه و بهش قطره استامینوفن داده. سه شنبه زودتر رفتم خونه و بردمش دکتر (دکتر خودش نبود). دکتر هم ایبوپروفن و شیاف و شربت پزودوافدرین داد. که تا روز پنجشنبه هرچی پروفن خورد و شیاف براش استفاده می کردم تبش میومد پایین ولی دوباره تب می کرد. پنج شنبه بردمش دکتر خودش و گفت گلوش چرک کرده و ...
29 مهر 1392

بابا سلام

تازگیها آیدای مامان هر خرابکاری‌ای میکنه، میاد پیشِ من و بابا میگه: «بابا سلام!» . اونوقتِ که ما میفهمیم یه چیزی خراب شده. بعضی صبحها هم که من می خوام برم سرِ کار، اگر بیدار بشه، اول میگه مامان آب، بعد هم میدوه و میره جورابها و مقنعه ی مامان رو میاره و میگه:«مامان سریع بپوش!» اگر هم زمانی بیدار بشه و ببینه بابا نیست میگه:«بابا نیست، بغلش کنم.» ...
21 مهر 1392

این روزها

.: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 15 روز و 23 ساعت و 19 دقیقه و 5 ثانیه سن دارد :.   عزیز دلم جواب آزمایشت رو بردم به دکتر نشون دادم. دکتر هم گفت که مشکلی نداری. فقط یکی از تست ها باید تکرار بشه چون ممکنه خطای آزمایشگاه باشه. گفت که حتما ببریم آزمایشگاه مسعود. تو مطب دکتر مداد رنگی و کاغذ سفید بود که بچه ها زمان انتظار نقاشی بکشند. تو هم مدادها رو برداشته بودی و به کسی نمیدادی و میگفتی «خودمه، به نی نی نمیدیم!».   تو مطب دکتر انقدر بچه های سرماخورده بودند که پشیمون شدم چرا بردمت. البته تا الان که خدا رو شکر اونجوری سرما نخوردی. فقط یه شب تب داشتی که با استامینوفن اومد پایین.     ...
15 مهر 1392

یکی از این شب ها

  .: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 5 روز و 18 ساعت و 38 دقیقه و 31 ثانیه سن دارد :.       هفته پیش دکتر آیدا براش آزمایش نوشته بود که ببینیم چرا وزن نمی گیره. البته خود دکتر که معاینه کرد گفت که همه چی خوبه و نسبت به وزن تولدش خوبه و سیر تکاملیش هم مشکلی نداره اما به اصرار من که غذا نمی خوره و وزنش نسبت به هم سن های خودش کمه، آزمایش رو نوشت. پنج شنبه گذشته آزمایش خونش رو دادیم و تست ادرار و مدفوع موند (هزینه آزمایش شد 133 هزار تومن). آزمایش مدفوع هم که کار سختی نبود. اما امان از آزمایش ادرار . از این کیسه ها تا براش میچسبوندم با گریه خونه رو می گذاشت روی سرش که: «مامان بردار، جیش کردم» (که ال...
6 مهر 1392

خونه ی بابا منصور

.: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 8 ماه و 18 روز و 22 ساعت و 58 دقیقه و 46 ثانیه سن دارد :.   ما معمولاً آخر هفته ها خونه‌ی بابا منصور و مامان آذر هستیم. البته گاهی وسط هفته هم که دلِ مامان بزرگ و بابا بزرگ تنگ میشه از شب قبل هماهنگ میکنیم و صبح آیدا رو میبرند و شب هم من و بابا شام میریم اونجا.   خونه‌ی بابا منصور چون حیاط بزرگی داره آیدا کلی حال میکنه و من هم که نباشم دیگه هر کاری دلش میخواد تو حیاط میکنه. اما افسوس که قراره این خونه‌ی بزرگ حیاط دار هم تبدیل به آپارتمان بشه.             یک کار دیگه هم که آیدا حسابی ازش لذت میبره، شستشوی ماشین و...
19 شهريور 1392

سایه ای بود و پناهی بود و نیست...

  آیدای نازنینم؛   امروز می خواهم برایت از دستان پرمهری بگویم که از زندگی کوتاه شده،   از چشمان منتظر و مشتاقی که برای همیشه بسته شده،   از طنین صدای مهربانی که دیگر در گوشم نمی پیچد،   از نوازش دستهایی که دیگر گرمایش را حس نخواهم کرد،   از قدم هایی که دیگر حتی آرام و آهسته هم برداشته نمی شود،   از بوسه هایی که هنگام سلام و خداحافظی دیگر بر پیشانیم نقش نمی بندد،   از لبخندهای شیرینی که خاطره شد و فقط در عکسها خواهی دید.     از پدربزرگم برایت می‌گویم.   از مردی که روزی از صفحه ی کودکی ام نبوده که نامش در آن نباشد.   از اشکهایی که برای تحص...
12 شهريور 1392

تولد، تولد

روز پنجشنبه 31 مرداد من و آیدا رفتیم تولد 3 سالگیِ این خوشگل خانوم:     ترنم گلی (دخترِ نازِ دوستِ من و البته دوستِ آیدا)       بماند که برای حاضر شدن، آیدا چقدر اذیت کرد. میخواستم به موهاش گیره بزنم، هنوز دستم به نوک موهاش نخورده، داد میزنه: آی، آی، آی... یه کولی بازی ای درمی آورد که نگو. برای لباس پوشیدن هم همینطور. من هم تمام سعی خودمو کردم که بدون خشونت لباس تنش کنم  که نتیجه ش شد این:     خونه ترنم گلی که رسیدیم دیدیم مامان شادی با سلیقه ش چقدر خونه رو خوشگل تزئین کرده بود. تم تولدش هم کفشدوزکی بود، که چون قبلا به من گفته بود منم لباس کفش...
5 شهريور 1392

یک سال و هشت ماهگی آیدا

              همیشه باید به زور لباس تنت کنم. اما وقتی میگم میخوای عروس بشی، ذوق میکنی و داوطلبانه و راحت لباس میپوشی و بعدش هم کلی خودتو میگیری و راه میری.                               اینجا هم به افتخار عروس شدنت داری میرقصی. یه رقصی میکنی که نگو. ...
2 شهريور 1392

عقد خاله جون

عکسهایی که میتونم برات بگذارم تعدادش کمه چون اولاً یه سری از عکسها قابل پخش نیست ثانیاً وسط مراسم خوابت برد و موقع شام بیدار شدی. البته کلی فیلم از رقصیدنت دارم که هر روز با مامان زینت میشینی و میبینی (اینکه میگم هر روز، یعنی دقیقاً هر روز )     من و بابا و آقاجون و خاله فاطی   دختر دایی کیمیا و آیدا   دختر دایی کیمیا و دایی علیرضا (ژستهای کیمیاس دیگه!)                   ...
2 شهريور 1392

این روزهای آیدا 3

.: آیدا تا این لحظه، 1 سال و 7 ماه و 26 روز و 20 ساعت و 42 دقیقه و 18 ثانیه سن دارد :.     اول به خاله محبوبه تبریک بگم که روز 24 مرداد عقدش بود(انشاءالله خوشبخت بشن) و ما از چند روز قبل در حال بدو بدو بودیم تا عقد رو توی خونه برگزار کنیم. آیدا هم مسئول تست کردن باند ضبط بود و هر نیم ساعت یکبار روشنش میکرد و صداش و زیاد میکرد و کلی نانای میکرد و وقتی مطمئن میشد که خوبه  خاموش میکرد.   سر سفره عقد که تازه خاله محبوبه رو دیده بودی و جمع ساکت بودند تا عاقد خطبه بخونه، رفتی جلو و با خوشحالی از اینکه کشف کردی عروس خاله محبوبه است، بلند گفتی:مَبوبه، علوس، حوشگله. انقدر رقصیده بودی و بالا پایین رفته...
28 مرداد 1392