آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آیدا زندگی ما

این روزهای آیدا

دختر گلم تا سوار ماشین میشه، به بابا میگه نانای و به ضبط اشاره میکنه. اگر موزیک دلخواهش هم نباشه سریع میگه عبض، یعنی اینکه آهنگ رو عوض کنید با این آهنگ نمیتونم نانای کنم . انقدر قشنگ هم دستهای خوشگلش رو می چرخونه که انگار آموزش رقص دیده. موقع نانای کردن توی ماشین هم هر 20 ثانیه یکبار میگه بابا، یعنی بابا منو نگاه کن که دارم نانای میکنم، به من توجه کن. اصلاً هم روی پای مامان نمیشینه. همیشه جلوی داشبورد می ایسته و مدام در داشبورد رو باز میکنه و وسایل بابا رو دونه دونه میندازه زیر صندلی و میره پایین و میاردشون. من هم که دور کمرش رو میگیرم که نیفته، بدش میاد و مدام دستم رو از دور کمرش باز میکنه. کلا آدم مستقلیه. توی خیابون هم که راه میریم نه میذ...
25 خرداد 1392

اولین عکسهای آیدا بعد از تولد

اینجا تازه آیدا رو آورده بودند تو اتاق مامان، ولی مامان هنوز تو ریکاوری بود. مامان بزرگها میگفتند خیلی گرسنه‌ بودی و مدام انگشتاتو می‌خوردی اولین  عکسی که بابا از تو گرفته و خیلی دوستش داره. ...
17 ارديبهشت 1392

عکسهای بعد از تولد در خانه

اینم کادوهای تولد آیدا خانم. نکته جالب این بود که هم مامان زینت و هم مامان آذر هر دوشون دستبند کفشدوزکی یک شکل گرفته بودند و هیچ کدوم هم خبر نداشتند که اون یکی مامانی چی خریده. دستبندها رو هم تو هر دو دستت انداختند. ...
17 ارديبهشت 1392

خرید

اولین بار که تو سبد خرید نشستی. اینجا هم داری به یک بچه بزرگتر از خودت نگاه عاقل اندر سفیه میکنی!   ...
15 ارديبهشت 1392

لباس عروس

اردیبهشت 91. این لباسُ برای عروسی عمه مریم برات خریدم. تا از در رسیدم برات پروو کردم. انقدر سریع تنت کردم که مبهوت مونده بودی.   ...
15 ارديبهشت 1392

بالاخره تصمیم گرفتم

سلام مامانی   بالاخره تصمیم گرفتم که شما هم وبلاگ داشته باشی. البته تصمیم رو که خیلی وقته گرفتم ولی وقتش رو نداشتم، که امیدوارم از این به بعد داشته باشم. البته تنبلی هم بی تاثیر نبود. توی خونه که اصلا با حضور شما نمیشه سمت کامپیوتر رفت. مگر مواقعی که خواب باشی که اون موقع هم من باید به کارهای خونه برسم. پس باید یه کوچولو از زمانی که سر کار هستم رو به این کار اختصاص بدم.
15 ارديبهشت 1392