آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آیدا زندگی ما

هنر مامان!

اینم دامن توتو که مامان ندا برای عیدِ آیدا درست کرده. خودم که خیلی خوشم اومد. آیدا هم فکر کنم خوشش اومده، البته بعد از اینکه با جیغ و داد و نق زدن گذاشت تنش کنم. نوروز 92   ...
31 خرداد 1392

کوتاه کردن مو

4 ماهگی.من بی تقصیرم. بابا کچلت کرد. البته طبق نظریه خانوم بزرگای قدیمی که میگفتن بچه رو کچل کنید تا موهاش پرپشت بشه. بابا هم برای اینکه در حق فرزند کوتاهی نکرده باشه، موهاتو کوتاه کرد !نگران نباش مامان زود رشد میکنه.      ...
29 خرداد 1392

تولد یکسالگی

                       اولین سال تولدت رو جشن نگرفتیم. چون تولدت شب یلدا بود و باید برای نامزد دایی مجتبی شب چله و کادو میبردیم و دعوت بودیم و خونه خودمون هم کوچولو بود و گنجایش مهمونی بزرگ نداشت. اما شب قبلش خونه خودمون یک کیک کوچولو خریدیم و من و تو بابایی جشن گرفتیم. البته شب یلدا هم مامان زینت برات کیک گرفت و خونه مامان زینت هم قبل از اینکه برای زن دایی عاطفه کادو ببریم، جشن گرفتیم.                        &nbs...
29 خرداد 1392

تعمیرکار

دخترم مثل پدرش دستی در کارهای فنی داره و عاشق پیچ گوشتی و انبردست و پیچ و این جور چیزهاست. فقط کافیه یک وسیله برقی خراب بشه یا باباش بخواد از محتویات اون باخبر بشه، پدر و دختر چشماشون برق میزنه و ابزار و وسایل وسط اتاق پهن میشه. اینم یه نمونه؛       ...
29 خرداد 1392

سفره هفت سین

م ن بعد از ازدواج هر سال عید سفره هفت سین پهن می کردم. کلی هم ذوق و شوق برای تهیه وسایل هفت سین و تزئینشون داشتم. اما امسال چون آیدا راه میرفت و به همه جا سرک می کشید و هیچ چیز از دست آیدا در امان نبود سفره هفت سین نچیدم ولی آیدا با هفت سین خونه مامان زینت عکس انداخت.(فروردین 92)   این هفت سین هم سال 91 چیدیم وقتی که آیدای مامان 3 ماهش بود.   این هفت سین ها هم مربوط به اون دو سالیه که آیدا هنوز به دنیا نیومده بود.   اینم هفت سین اولین سال ازدواج(1387)                     &n...
29 خرداد 1392

طعم وسایل

گل مامان، دقیقا یادم نیست از چند ماهگی ولی از وقتی که تونستی اشیا رو با دستهات بگیری، طعمشون رو هم با دهنت میچشیدی، خدا میدونه چقدر دستمال کاغذی و کاغذ دور از چشم مامان خوردی. تازگیها هم کیف لوازم آرایش مامان رو برمیداری و انگشت میکنی توی رژ و میخوری، هر بار که دیدم دعوات کردم و تهدید کردم که اگه دوباره این کارو بکنی دعوات میکنم. واسه همین هر وقت میری سر کیفم و رژ رو درمیاری خودت میای پیشم و میگی: مامان دَوا!! این عکسها هم مالِ کوچولوتری‌هاتِ!             مثل اینکه خوشمزه نبود                 ...
29 خرداد 1392

پستونک نخوردن

اول بگم که ببخشید اینجوری درهم و برهم می نویسم و روال زمانی منظمی نداره.  از همون روزهای اول آیدا نه پستونک خورد، نه شیشه شیر. البته بعدها به خاطر شاغل بودن من مجبور شد شیشه بگیره، اونم با هزار دردسر. ولی پستونک اصلا نخورد و وقتی هم بعد از مدتها تو 10 ماهگی بهش دادم اول یه خورده نگاهش کرد و بعد چند تا گاز زد و انداختش اون طرف و با خودش گفت: نه بابا، انگشت خوشمزه تره!               ...
29 خرداد 1392

مثل همه ی نی نی ها

آیدا هم مثل همه ی نی نی ها به باز کردن کشوها و کمدها و بیرون ریختن وسایل اونها علاقه داره. البته چند ماهی هم هست که درِ هر کمد، کشو، سطل آشغال و هر وسیله ای که باز باشه سریع میدوه و درش رو میبنده. اگر لباسی هم لای کشو مونده باشه و نگذاره که درِ کشو بسته بشه اول سعی میکنه که توی کشو جاش بده ولی وقتی که نتونه با حالت گریه داد میزنه: آیدا، آیدا. یعنی مامان بیا و به آیدا کمک کن. و بعدش انگار که وظیفه ی خطیری رو انجام داده باشه برمیگرده سمت ما و لبخندی از سر رضایت میزنه، یعنی که قابلی نداشت وظیفه م بود             کدوم خوشمزه تره؟     فکر کنم ...
29 خرداد 1392