آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

آیدا زندگی ما

تولدت مبارک

دختر قشنگم تولدت مبارک   این روزها خیلی کار دارم و وقت نمیکنم اینجا سر بزنم و از اتفاقات جدید برات بنویسم. امسال تولد مفصل برات نمیگیریم. البته هفته قبل کادوهاتو گرفتی که پول و تبلت بود و از اون روز همه ش سرت با تبلت گرمه. یه کم که بازی میکنی میای پیش بابا و میگی:«ویندوزش نمیدونم چی شده، نگاه کن»!!!  یا میگی:«تنظیماش به هم ریخته»! خلاصه کافیه یه جمله بشنوی، سریع ضبط میکنی و جای خودش به کار می بری.یه سری عکس دارم که وقت نکردم برات بذارم. انشاءالله بعد از امتحانات یه کم سرم خلوت شد، برات میگذارم. ...
1 دی 1393

بدون عنوان

این روزها نمیدونم چرا انقدر به شال و روسری علاقمند شدی. تا میخواهیم از خونه بریم بیرون بدو بدو میری شال مشکی(روی رنگش هم خیلی تاکید داری) برمیداری و سرت میکنی. اگر هم شال رو قایم کنم جیغ و داد راه میندازی و گریه میکنی، کلی برات توضیح میدم که نی نی ها شال سرشون نمیکنن، کلاههات رو میارم که انتخاب کنی اما دست بردار نیستی. میگی:«چرا تو سرت میکنی؟ اگه شال سرم نکنم مردم میگن وای وای آیدا رو ببین موهاش معلومه؟»!! (قبلاً برای اینکه با کفش جوراب بپوشی بهت گفته بودم اگر جوراب نپوشی مردم میگن ببین آیدا جوراب نپوشیده، ولی نمیدونستم میخوای علیه خودم استفاده کنی .) بالاخره هم با همون شال میای بیرون و خانوما رو نشون میدی و میگی: «ببین هم...
29 مهر 1393

اتفاقات چند هفته ی اخیر

آیدا تا این لحظه ، 2 سال و 9 ماه و 13 روز سن دارد سلام عزیزم، قُبونت برم (همونجوری که خودت به عروسکهات میگی)، دختر نازم. اول از عکس سه در چهاری بگم که برای اولین بار توی زندگیت روی یک سندی که مربوط به تو هست الصاق شد. (اولین عکس سه در چهار را بابایی در سن 2 سال و نه ماهگی برای دفترچه بیمه درست کرد )   هفته ی پیش بابایی یه گوشی تاشو از یکی از دوستهاش گرفته بود (از این نسل اولی ها ) که فقط باهاش میشه شماره گرفت و تنها یک بازی داره و هیچ وسیله رابطی هم برای انتقال اطلاعات نداره، تو که گوشی رو دیدی گفتی: «بابایی برای من خریدی؟» بابا هم گوشی رو داد به تو و برات شماره خاله ها و عمه ها را گرفت تا ...
14 مهر 1393

اولین آرایشگاه

تاریخ: 18 شهریور 93 سلام گلِ مامان. بالاخره رضایت دادی و برای اولین بار رفتیم آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردیم. مامان زینت با خودش سه تا لاک ناخن آورد و یواشکی به خانم آرایشگر داد و گفت که به عنوان جایزه بهت بده تا بذاری که موهاتو کوتاه کنه.(ببخشید که گولت زدیم ). واقعاً فکر نمی کردم که آروم بنشینی، البته تو بغل من. به جای تو، من پیشبند بستم و بغلت کردم.بعد از اینکه از آرایشگاه اومدیم گفتی :«آدم باید دختر خوبی باشه، ساکت باشه تا موهاشو شونه کنن،جیگ(جیغ) نباید بزنه!» (بعد از اینکه مجبور میشی یه کاری رو انجام بدی که خودت دلت نمیخواد، از این نطقهای اینجوری و حق به جانب زیاد ایراد می کنی و همه ش هم با «آدم باید» یا ...
19 شهريور 1393

بابا عشق منه

چند شب پیش ازت پرسیدم من رو بیشتر دوست داری یا بابا رو؟ تو هم گفتی: «تو رو بیشتر دوست دارم، بابا رو هم بیشتر دوست دارم، اما بابا عشگ منه، تو که عشگ من نیستی!!!!!!!!!!!!!!!» من هم ناراحت شدم و با ناراحتی بهت نگاه کردم. اونوقت گفتی:« اصلاً، همه کیُ دوست دارم»، بعد شروع کردی از خانواده من و بابا همه رو شمردی و گفتی دوستشون داری. ولی کماکمان عشقت باباته.
31 مرداد 1393

تعطیلات تابستانه، دومین مسافرت آیدا(تبریز)، بای بای پوشک

دو هفته تعطیلات تابستانه من بالاخره رسید و از عید فطر تا 24 مرداد کار تعطیل. برای این دو هفته برنامه داشتیم که یه سفر بریم، آیدا رو از پوشک بگیرم، برای کارشناسی ارشد یه خورده بخونم، چند تا جای تفریحی تو تهران بریم و خیلی کارهای دیگه. یکی دو روز اول که آیدا پوشک نپوشیده بود،خوب همکاری نمی کرد و من مدام در حال شستن شلوار بودم ولی خدا رو شکر اونقدر که فکر میکردم سخت نبود و زود کنار اومد . برای سفر با خانواده خودم و خانواده بابا محمود صحبت کرده بودیم که قرار بود بریم چند روزی مراغه خونه داییِ بابا محمود بمونیم، از اون طرف هم از اردبیل و آستارا و گیلان برگردیم. از اونجایی که همیشه همه چیز طبق خواست آدم پیش نمیره، خونه ی مامان زینت بودیم ک...
29 مرداد 1393