آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آیدا زندگی ما

فروردین 1393

دهم فروردین، باغ پرندگان همرا به مامان آذر و بابا منصور و عمه لیلا (و آیدای بداخلاق)       موزه دارآباد، دهم فروردین. بعد از باغ پرندگان رفتیم موزه. اولش قرار نبود بریم، چون شب خونه ی دایی محمودِ مامان ندا دعوت بودیم. ولی دیدیم هنوز وقت داریم رفتیم. هوا خیلی سرد بود.   موزه دارآباد         سیزده به در، کیلانِ دماوند (با خاله محبوبه و عمو سیامک و پدر و مادر عمو سیامک و دو تا مامان بزرگها و بابا بزرگها و خاله فاطی و دایی علیرضا) آیدا همراه با دایی علیرضا و بابا محمود رفتن تیراندازی.   سفره هفت سینِ کیلان   &nb...
22 فروردين 1393

این نامه رو لیلا فقط بخونه!

نفس مامان در راستای همخوانی با خواننده ترانه ها و موزیکها، تازگیها با آهگ مازیار فلاحی(این نامه رو لیلا فقط بخونه) هم خوانی میکنی و توی ماشن تا بابا ضبط رو روشن میکنه میگی«لیلا فقط بخونه بذار»(آهنگ دیگه ای که تو ماشین درخواست میدی یه آهنگیه از سامان جلیلی و چون اول آهنگ اسمش رو میگه، تو هم میگی:«سامان دلیلی بذار») . موسیقی که شروع میشه اولش چند تا دیالوگ هست که قبل از پخش تو اونها رو جلو جلو میگی. یه جایی میگه «این خصوصیه یعنی عاشقه» وقتی اینو میگی من و بابا میخواهیم قورتت بدیم،ولی چون از بوس خوشت نمیاد خودمون رو کنترل میکنیم. خلاصه کل ابیات شعر رو با آهنگ تکرار میکنی.آهنگ هم که تموم میشه و آهنگ بعدی میا...
23 بهمن 1392

عزیز من، گل من، تولدت مبارک

گل مامان بالاخره ٢٨ دی برات جشن تولد گرفتم . خیلی برای تولدت برنامه‌ریزی کردم، دانلود کردم، پرینت گرفتم، شکل درست کردم و ... ولی یه سری از تزئینات رو نتونستم استفاده کنم، چون جشن خانوادگی بود و باید شام هم درست می کردم، این شد که وقت کم آوردم. ولی همه رو برات نگه میدارم تا وقتی که بزرگ شدی ببینی مامانت چه هنرمندیه روز ٢٨ دی مرخصی گرفتم و از ٩ صبح با خاله فاطمه و دایی علیرضا و بابا کارهامون رو شروع کردیم. البته یه مقدار از کم آوردن وقت هم به این دلیل بود که بابا یه خورده تنبلی کرد و همون روز رفت خریدها رو انجام داد.  اگر خاله فاطمه و دایی علیرضا نبودند خیلی از کارها می‌موند.یعنی ما دقیقا تا یک ربع مونده به اومدن مهم...
7 بهمن 1392

نمایشگاه بازی و سرگرمی

باز هم ما رفتیم نمایشگاه (بازی و سرگرمی بوستان گفتگو) و باز هم به خودم گفتم دفعه بعد نمیایم، از بس شلوغ بود و در ضمن چیز خاصی هم نداشت. فقط تزیین بادکنکها خیلی توجه آیدا رو جلب کرد. از این آدمها هم که رفته بودند تو لباس عروسک ترسید و گریه کرد و همه ش پشت سرش رو نگاه می کرد ببینه دنبالش میان یا نه.             این کلاه رو هم زن دایی لیلا زحمت کشیده و براش بافته. زن دایی دستت درد نکنه   پنج شنبه هم رفتیم خونه خاله محبوبه و عمو سیامک تا یه مقدار دیگه از وسایلشون رو بچینیم.         ...
20 دی 1392

تولدت مبارک

  چه انتظار قشنگیست بلندترین شب سال را به انتظار آمدن قشنگ ترین فرشته ی روی زمین نشستن   گل قشنگم تولدت مبارک   انشاء الله 29 دی برات تولد می گیرم ...
1 دی 1392

محرم 1392

.: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 18 روز و 22 ساعت و 36 دقیقه و 24 ثانیه سن دارد :. گلِ مامان، این روزها در تدارک نذری روز تاسوعا هستیم، اون موقع که شما تو دل مامان بودی، دکتر به مامان استراحت مطلق داده بوده، ولی من و بابا از قبلش برنامه ریزی کرده بودیم که بریم مشهد. بدون اینکه به دکترم اطلاع بدم رفتیم مشهد و اونجا حالم بد شد و بابا زنگ زد به خانم دکتر (سهرابوند)، دکتر هم یه سری دستورات داد و گفت که فقط باید استراحت کنم و از نسخه قبلی دوباره دارو بگیرم (بگذریم که چقدر دردسر داشتیم تو مشهد برای تزریق یک آمپول) و از جام بلند نشم. اما من بازهم گوش نکردم و گفتم تا اینجا اومدم یعنی زیارت نَرَم؟ بعدش هم خرید نَرَم؟ خلاصه کلی...
19 آبان 1392