آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آیدا زندگی ما

دومین تلاش برای از شیر گرفتن

الان 3 رزوه که با آیدا داریم تلاش می کنیم که شیر نخوره. خیلی سخته ولی دختر نازم داره همکاری میکنه بجز شبها که همه ش غر میزنه:«مامان نخواب، بلند شو». من هم باید حتما بغلش کنم و راه ببرمش تا بخوابه. آخه قبلا با شیر خوردن خوابش می برد. شیرین زبونی ها آیدا، بیا چای بخور. آیدا: « نمی خورم. من روزی ام (روزه ام)!!!!!!» اولین روز تلاش برای از شیر گرفتن. آیدا: «بیچاره مامان، ممه اوف شده، اَه اَه شده.»   این هم چند تا عکس از کوچولوییهای آیدا:       این هم مربوط به محرم پارساله:   ...
18 آبان 1392

وقتی مادر میشی ...

  این مطلب قشنگُ تو وبلاگ ترنم گلی (  http://taranom2010.niniweblog.com ) دیدم و چون «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند»، خیلی خوشم اومد و با اجازه مامان شادی عزیز اینجا می گذارم تا هم خودم قدر مامانم رو بیشتر بدونم، هم آیدا وقتی که بزرگ شد، بدونه چه جوری بزرگ شده. وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… ميشي فرشته نجات! فرشته نگهبان! خیلی راحت بی خوابی رو تحمل میکنی و کوچولوی نازنینت رو راه میبری تا دل درد یادش بره و خوابش ببره و همون طور تو بغلت نگه میداری تا مبادا بیدار بشه، شبي 3 الي 4 بار بيدار مي شي تا مبادا پتو از روي نازدونه ات كنار رفته باشه    اگ...
8 آبان 1392

شیرین تر از عسل

  .: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 4 روز و 9 ساعت و 10 دقیقه و 45 ثانیه سن دارد :. مامان زینت سبزی داده بود که بیارم خونه، خونه که رسیدیم تا وسایلم رو گذاشتم روی میز، آیدا گفت: «سبزی بذار یخچال، خنک شه.» خاله محبوبه تا آیدا رو میبینه میگه:«سلام گل قشنگم.» دیروز جلوی آینه داشتم آرایش میکردم، آیدا از تو اتاق اومد به من گفت: «سلام گل قشنگم» !!!!!! اگر مرتب بهش تذکر بدیم که این کارو بکن، اون کارو نکن و آیدا هم خوشش نیاد، میگه: «ساکت، اِ (کشدار) » کتاب شعرِ (بابا تو بهترینی) رو خیلی دوست داره و شعرهاش رو حفظ شده. دیروز دیدم برای خودش دراز کشیده و داره زمزمه میکن...
5 آبان 1392

باز هم بیماری

.: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 29 روز و 23 ساعت و 9 دقیقه و 34 ثانیه سن دارد :. آیدای مامان از شنبه،بیستم مهر مریض شده. اولش با آبریزش بینی شروع شد و یه کم بی حالی. من هم گفتم لابد یه سرماخوردگی ساده س.تا سه شنبه صبح که میخواستم ببرمش خونه مامان زینت و برم سر کار دیدم یه خورده تب داره. تو اداره مامان زنگ زد و گفت تب داره و میگه چشمم درد میکنه و بهش قطره استامینوفن داده. سه شنبه زودتر رفتم خونه و بردمش دکتر (دکتر خودش نبود). دکتر هم ایبوپروفن و شیاف و شربت پزودوافدرین داد. که تا روز پنجشنبه هرچی پروفن خورد و شیاف براش استفاده می کردم تبش میومد پایین ولی دوباره تب می کرد. پنج شنبه بردمش دکتر خودش و گفت گلوش چرک کرده و ...
29 مهر 1392

بابا سلام

تازگیها آیدای مامان هر خرابکاری‌ای میکنه، میاد پیشِ من و بابا میگه: «بابا سلام!» . اونوقتِ که ما میفهمیم یه چیزی خراب شده. بعضی صبحها هم که من می خوام برم سرِ کار، اگر بیدار بشه، اول میگه مامان آب، بعد هم میدوه و میره جورابها و مقنعه ی مامان رو میاره و میگه:«مامان سریع بپوش!» اگر هم زمانی بیدار بشه و ببینه بابا نیست میگه:«بابا نیست، بغلش کنم.» ...
21 مهر 1392

این روزها

.: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 15 روز و 23 ساعت و 19 دقیقه و 5 ثانیه سن دارد :.   عزیز دلم جواب آزمایشت رو بردم به دکتر نشون دادم. دکتر هم گفت که مشکلی نداری. فقط یکی از تست ها باید تکرار بشه چون ممکنه خطای آزمایشگاه باشه. گفت که حتما ببریم آزمایشگاه مسعود. تو مطب دکتر مداد رنگی و کاغذ سفید بود که بچه ها زمان انتظار نقاشی بکشند. تو هم مدادها رو برداشته بودی و به کسی نمیدادی و میگفتی «خودمه، به نی نی نمیدیم!».   تو مطب دکتر انقدر بچه های سرماخورده بودند که پشیمون شدم چرا بردمت. البته تا الان که خدا رو شکر اونجوری سرما نخوردی. فقط یه شب تب داشتی که با استامینوفن اومد پایین.     ...
15 مهر 1392

یکی از این شب ها

  .: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 5 روز و 18 ساعت و 38 دقیقه و 31 ثانیه سن دارد :.       هفته پیش دکتر آیدا براش آزمایش نوشته بود که ببینیم چرا وزن نمی گیره. البته خود دکتر که معاینه کرد گفت که همه چی خوبه و نسبت به وزن تولدش خوبه و سیر تکاملیش هم مشکلی نداره اما به اصرار من که غذا نمی خوره و وزنش نسبت به هم سن های خودش کمه، آزمایش رو نوشت. پنج شنبه گذشته آزمایش خونش رو دادیم و تست ادرار و مدفوع موند (هزینه آزمایش شد 133 هزار تومن). آزمایش مدفوع هم که کار سختی نبود. اما امان از آزمایش ادرار . از این کیسه ها تا براش میچسبوندم با گریه خونه رو می گذاشت روی سرش که: «مامان بردار، جیش کردم» (که ال...
6 مهر 1392

خونه ی بابا منصور

.: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 8 ماه و 18 روز و 22 ساعت و 58 دقیقه و 46 ثانیه سن دارد :.   ما معمولاً آخر هفته ها خونه‌ی بابا منصور و مامان آذر هستیم. البته گاهی وسط هفته هم که دلِ مامان بزرگ و بابا بزرگ تنگ میشه از شب قبل هماهنگ میکنیم و صبح آیدا رو میبرند و شب هم من و بابا شام میریم اونجا.   خونه‌ی بابا منصور چون حیاط بزرگی داره آیدا کلی حال میکنه و من هم که نباشم دیگه هر کاری دلش میخواد تو حیاط میکنه. اما افسوس که قراره این خونه‌ی بزرگ حیاط دار هم تبدیل به آپارتمان بشه.             یک کار دیگه هم که آیدا حسابی ازش لذت میبره، شستشوی ماشین و...
19 شهريور 1392

سایه ای بود و پناهی بود و نیست...

  آیدای نازنینم؛   امروز می خواهم برایت از دستان پرمهری بگویم که از زندگی کوتاه شده،   از چشمان منتظر و مشتاقی که برای همیشه بسته شده،   از طنین صدای مهربانی که دیگر در گوشم نمی پیچد،   از نوازش دستهایی که دیگر گرمایش را حس نخواهم کرد،   از قدم هایی که دیگر حتی آرام و آهسته هم برداشته نمی شود،   از بوسه هایی که هنگام سلام و خداحافظی دیگر بر پیشانیم نقش نمی بندد،   از لبخندهای شیرینی که خاطره شد و فقط در عکسها خواهی دید.     از پدربزرگم برایت می‌گویم.   از مردی که روزی از صفحه ی کودکی ام نبوده که نامش در آن نباشد.   از اشکهایی که برای تحص...
12 شهريور 1392