آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آیدا زندگی ما

تعمیرکار

دخترم مثل پدرش دستی در کارهای فنی داره و عاشق پیچ گوشتی و انبردست و پیچ و این جور چیزهاست. فقط کافیه یک وسیله برقی خراب بشه یا باباش بخواد از محتویات اون باخبر بشه، پدر و دختر چشماشون برق میزنه و ابزار و وسایل وسط اتاق پهن میشه. اینم یه نمونه؛       ...
29 خرداد 1392

سفره هفت سین

م ن بعد از ازدواج هر سال عید سفره هفت سین پهن می کردم. کلی هم ذوق و شوق برای تهیه وسایل هفت سین و تزئینشون داشتم. اما امسال چون آیدا راه میرفت و به همه جا سرک می کشید و هیچ چیز از دست آیدا در امان نبود سفره هفت سین نچیدم ولی آیدا با هفت سین خونه مامان زینت عکس انداخت.(فروردین 92)   این هفت سین هم سال 91 چیدیم وقتی که آیدای مامان 3 ماهش بود.   این هفت سین ها هم مربوط به اون دو سالیه که آیدا هنوز به دنیا نیومده بود.   اینم هفت سین اولین سال ازدواج(1387)                     &n...
29 خرداد 1392

طعم وسایل

گل مامان، دقیقا یادم نیست از چند ماهگی ولی از وقتی که تونستی اشیا رو با دستهات بگیری، طعمشون رو هم با دهنت میچشیدی، خدا میدونه چقدر دستمال کاغذی و کاغذ دور از چشم مامان خوردی. تازگیها هم کیف لوازم آرایش مامان رو برمیداری و انگشت میکنی توی رژ و میخوری، هر بار که دیدم دعوات کردم و تهدید کردم که اگه دوباره این کارو بکنی دعوات میکنم. واسه همین هر وقت میری سر کیفم و رژ رو درمیاری خودت میای پیشم و میگی: مامان دَوا!! این عکسها هم مالِ کوچولوتری‌هاتِ!             مثل اینکه خوشمزه نبود                 ...
29 خرداد 1392

پستونک نخوردن

اول بگم که ببخشید اینجوری درهم و برهم می نویسم و روال زمانی منظمی نداره.  از همون روزهای اول آیدا نه پستونک خورد، نه شیشه شیر. البته بعدها به خاطر شاغل بودن من مجبور شد شیشه بگیره، اونم با هزار دردسر. ولی پستونک اصلا نخورد و وقتی هم بعد از مدتها تو 10 ماهگی بهش دادم اول یه خورده نگاهش کرد و بعد چند تا گاز زد و انداختش اون طرف و با خودش گفت: نه بابا، انگشت خوشمزه تره!               ...
29 خرداد 1392

مثل همه ی نی نی ها

آیدا هم مثل همه ی نی نی ها به باز کردن کشوها و کمدها و بیرون ریختن وسایل اونها علاقه داره. البته چند ماهی هم هست که درِ هر کمد، کشو، سطل آشغال و هر وسیله ای که باز باشه سریع میدوه و درش رو میبنده. اگر لباسی هم لای کشو مونده باشه و نگذاره که درِ کشو بسته بشه اول سعی میکنه که توی کشو جاش بده ولی وقتی که نتونه با حالت گریه داد میزنه: آیدا، آیدا. یعنی مامان بیا و به آیدا کمک کن. و بعدش انگار که وظیفه ی خطیری رو انجام داده باشه برمیگرده سمت ما و لبخندی از سر رضایت میزنه، یعنی که قابلی نداشت وظیفه م بود             کدوم خوشمزه تره؟     فکر کنم ...
29 خرداد 1392

این روزهای آیدا

دختر گلم تا سوار ماشین میشه، به بابا میگه نانای و به ضبط اشاره میکنه. اگر موزیک دلخواهش هم نباشه سریع میگه عبض، یعنی اینکه آهنگ رو عوض کنید با این آهنگ نمیتونم نانای کنم . انقدر قشنگ هم دستهای خوشگلش رو می چرخونه که انگار آموزش رقص دیده. موقع نانای کردن توی ماشین هم هر 20 ثانیه یکبار میگه بابا، یعنی بابا منو نگاه کن که دارم نانای میکنم، به من توجه کن. اصلاً هم روی پای مامان نمیشینه. همیشه جلوی داشبورد می ایسته و مدام در داشبورد رو باز میکنه و وسایل بابا رو دونه دونه میندازه زیر صندلی و میره پایین و میاردشون. من هم که دور کمرش رو میگیرم که نیفته، بدش میاد و مدام دستم رو از دور کمرش باز میکنه. کلا آدم مستقلیه. توی خیابون هم که راه میریم نه میذ...
25 خرداد 1392